چند روزی خبری در مورد مرگ در غسالخانه در یکی از شهرهای ایران منتشر شده و سئوالهایی رو بوجود آورده ، حال بطور خلاصه اصل داستان از دو واسطه برایتان می نویسم .
داستان از این قرار است :
در کرمانشاه بنده خدایی بوده که دختری کفن پوش شده به خوابش می آید و می گوید بیا پیش من . این شخص دیگر کلافه شده بود و البته می ترسید . رفت پیش شخصی که معتمد محل بود به نام "حشمت "که به او گفت باید بروی پیش غسال محل و بگویی که منو غسل کن و کفن بپوش . تا از این طریق دیگر خواب نبینی . این شخص هم رفت پیش غسال و داستان رو تعریف کرد . غسال هم در آن هنگام مشغول شستن جنازه ای بود و به او گفت : لباس هایت را در بیاور و روی آن تخت دراز بکش. مرد به غسال گفت برای شستن من لیف تازه بیاور . غسال هم برای آوردن لیف نو به بیرون رفت . در همین حین اقوام تازه درگذشته با حالتی گریان و نالان به داخل غسالخانه می آیند و شروع می کنند به گریه و زاری . می بینند غسال نیست ، می گویند غسال کجاست . در این هنگام ناگهان این بنده خدای از همه جا بی خبر که لباس هایش را هم در آورده بود تا او را بشورد بلند می شود و می گوید غسال رفته لیف بیاورد . حال تصور ادامه این داستان با شما . فکر می کردند مرده زنده شده . همه در حال فرار بودند . قیامتی شده بود . یک بنده خدایی ناراحتی قلبی داشت ، فورا سکته می کند و چند نفری هم به در و دیوار می خورند و زیر دست و پا می روند که یک نفرشان در اثر اصابت سرش با زمین ضربه مغزی می شود و فوت می کند . بعد این ماجرا پلیس وارد عمل می شود و حشمت ، غسال و آن بینوا را دستگیر می کنند تا ببینند اصل ماجرا چه بوده ."
برای خواندن مطالب درج شده در خبرگزاریها به ادامه مطلب بروید